زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

خیانت یا دورویی؟...

اسم این کارت رو چی بذارم؟خودت بگو.بذارم خیانت خوبه؟یا اینکه نه بذارم دورویی،واسه من یه رو بودی و واسه اونم یه رو...اسمایی که انتخاب کردم خوبه؟:))
27 فروردين 1392

تنهایی...

و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی ومی روی، و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود، اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی.. بعدا نوشت:بد کردی هم به من هم به خودت،بیشتر به خودت....
27 فروردين 1392

سیزده به در یا بدر؟؟!!:|

اینم از 13 امسال،بعد از 20 سال سیزدمون رو رفتیم تو سورک به در کردیم:)اما متفاوت از پارسال و بدون ب ا ب ا:( +رفتیم کوه منم که عاشق  کوه اما ترسو:D نرفتم بالا فقط نشستم و رو سنگ ها فقط مینوشتم:M 2   ++سه روز دیگه برمیگردم دانشگاه،چه زود گذشت:(( یه کلمه درس نخوندم یعنی به معنای تمام کلمه بدبختم...:( ...
13 فروردين 1392

دلتنگتم:(

داره دلتنگی کلآفم میکنه... +عجب گیری داده بودنا اِمروز،ته دلم گفتم اون ماهی 2 میلیون درآمد کوفتش بشه:)) من خودم میدونم دارم چیکار میکنم من خودم عزیزدلمُ دارم... ++یعنی پَس فردا هم میریم سورک؟خسته شدم از بس این جاده رو رفتم:|:|
11 فروردين 1392

در کنار دوستان:)

امروزم خوب بود البته تا به الآن:) پارکُ الاکلنگُ ساندویچی:) +با اینکه نیستی ولی تولدت مبارک باشه...
8 فروردين 1392

[عنوان ندارد]

+عجب روزی بود امروزا ترسُ هیجانای خودشُ داشت:)) ++رفتیم امروز 150 تومن بدهی بابا رو دادیم الان یه حسِ خاصی دارم:)خوشحالم:)) میخوام که خودشم راضی باشه... +++بوس بوس بوس بابایی گلم.
6 فروردين 1392

;)

دیشب گفتن یه عاشق باید ریسک کنه و همه چیو به جون بخره! میخواستم ببینم بلدم یا نه؟ دیدم نه زیاد هم بی دستُ پا نیستم. +مرسی از خودت و وجودت:)) پس نوشت: :پی، سیاه مینمودی فقط.
6 فروردين 1392

[عنوان ندارد]

دلم میخواد برم یه جای خلوتُ اینجوری دراز بکشم و فِک کنم همینجوری. +درد نوشت اضافه شد... ...
5 فروردين 1392

92

بالاخره از راه رسیدیا...:))دیگه کم کم داشت خونم به جوش میومد:d امسال یه عیدی خوب گرفتم یه عیدی که هیچوقت فراموشش نمیکنم:))
3 فروردين 1392
1